شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۸

روز خیلی خوبی بود خیلی هم خوش گذشت از اون تعطیلات کوفتی بهتر بود.
ولی با این حال مزخرفترین اتفاق اینه که روز شنبه ساعت ۸ صبح تا ۱۲ با یک عدد استاد مزخرف عقده ای کلاس داشته باشی که فقط عقده داره ازش بترسی و بگی چشم چشم استاد
به جای دانشگاه باید تشریف میبرد تیمارستان
عوضی
درس که نمیده فقط فک میزنه من نمیدونم ما اینهمه پول میدیم ترمی نزدیک دو میلیون تو این گرونی میدیم بیایم دانشگاه که ایشون فقط فک اضافه بزنه یا درس بده
عقده ای
یه لحظه میخنده یه لحظه مثل سگ پاچه میگیره
واقعا همینجوریه
من که هیچی از درساش نمیفهمم
عوضیییییییییی 

تازه گروه های کارگاه رو هم بهم زد گفت دوباره گروه گروه بشید دیگه هم نذاشت دوستمون بیاد تو گروه

(ولی با همه ی اینا ایشون درجریان اخلاقیات من نیست .نمیدونه اگه اعصابمو بهم بریزن و اون وقت دیگه دیگه ...

هیچ احد و ناسی نمیتونه جلومو بگیرههههههههه)      
____________________________

من کل عید رو رمان نخوندم گذاشتم امروز که کلاس هام شروع میشه رمان خوندم

رمان #دختری_که_من_باشم اولین رمانی بود که تو عمرم خوندم سال اول دبیرستان دلم براش تنگ شده بود 

رمان جالبی بود 

کلیت رمان یادم بودا جزئیات یادم نبود