روزنوشت زهرا

زندگی من
پیام های کوتاه
  • ۲۱ فروردين ۹۸ , ۱۹:۳۹
    سوتی
  • ۲۰ فروردين ۹۸ , ۱۱:۰۴
    خستم
  • ۱۳ فروردين ۹۸ , ۱۰:۲۸
    سلام
آخرین مطالب

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

سلاممم

پنج شنبه خیلی خیلی خوب بود البته یه سری چیزای رو مخم داشت که خوب هست دیگه 

با مامان بابام برای نهار رفتیم باغ 

منم نشستم یکم امتحان خوندم و اینا...

---------------------

حس خیلی رو مخیه ها ولی هست دیگه چیکارش کنم

دلم میخواد به همه ی حیوان های جهان کمک کنم چون زبون ندارن که بگن آقا ما هم موجودیم جون داریم میفهمیم انقدر اذیتمون نکنید 

دلم میخواد برای همشون همشوناااااااااااااااااااااااااااااااااا غذا آب خونه همه چی فراهم کنم کار تقریبا نشدیه ولی دلم میخواد 

دلم میخواد بچه هایی که پروانه میگیرن رو خفه کنم 

دلم میخواد بچه هایی که فک میکنن اگه سگ و گربه داشته باشن حوصلشون دیگه سر نمیره و این موجودات هیچ نیازی جز  آب و غذا اونم فقط در حدی که نمیرن ندارن و تازه اون خانواده هایی که برای بچه هاشون حیون میخرن و دیگه براشون غذا و جای زندگی حیوون ها مهم نیست رو به بدترین نحو ممکن بکشم

هرچند ............ هم همینطوره قطعا اگه میتونستم میکشتمش اه

------------------------

جمله بندیم افتضاحه میدو

نمیتونم تمرکز کنم ^_*

از بچگیمم انشام ضعیف بود

-----------------------------

داشتیم بر میگشتم خونه توی یاده رو یه پسری که آدم از تیپش فک میکنه وای چه پسر جنتلمن و اینایی داشت رد میشد یه آب میوه دستش بود سر کشید و بستش رو انداخت توی جوی

با این که سطل زباله یکمی جلوتر بود 

و تازه یکی جلوتر پاکبان ها داشتن پیاده رو تمیز میکردن 

خوب چه وضعیه برادر 

رفتگرا دارن تمیز میکنن تو پشت سرشون کثیف میکنی 

اه واقعا رو وخمه بعضی چیزاااااا

---------------------------

دیگه اینکه آقا کاش بعضیا میفهمیدم وقتی میان میگن ما صبحانه نخوردیم لااقل تو حلق آدم نیان حرف بزنن 

هرچقدرم ما به روی خودمون نمیاریم و هی میریم کنار که خفه نشیم این آدمای.......... دوباره میان تو حلقمون

----------------------

شب با مامانم و پسر عموها و دختر عمو هام که همشون هم از من کوچیک ترن رفتیم کافی شاپ

کافی شاپه یه چند هفته ای میشه جابهجا شده بود من هنوز نرفته بودم ببینم مکان جدیدش رو 

خیلی خرجش کرده بودن بنده خداها 

ولی سلیقه نداشتن خدایی

خلی شنبه یه شنبه بود 

مبل هاشم خیلی سفت و محکم بود 

آدم میره کافی شاپ ول بشه رو صندلی اینا انقدر بد بووووووود که نگو

خلاصه بعدش بچه ها احتیاج شدید داشتن به سرویس بهداشتی منم بردمشون بیرون از کافی شاپ توی مهد کودک 

از این مهدکودک ها هست که مامان ها میخوان برن خرید بچه هاشونو میزارن و میرن 

دیگه بچه ه گیر دادن ما میخواییم بریم بازی

ما هم رفتم والبته من اونجا کودک درونم زنده شد و شروع کردم مسخره بازی کردن 

من بیشتر از اونا بازی کردم 

انقدر مسخره بازی درآوردممممممممممممم

و طبق معمول در آخرین لحظه فهمیدم دوربین مداربسته دارن

خانمه هم گفت امشب میشیم فیلما ی دوربین رو میبینمو بت میخدیم 

انقدر که من خل بازی در آوردم 

اشکال نداره 

لااقل انرژیم تخلیه شد 

شنبه هم دوتا امتحان دارم 

خدایا کمک کن 

مرسی 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۳۳
زهرا
خداوند آرامشی عطا فرما تا بپذیرم، آنچه را که نمی توانم تغییر دهم
شهامتی عطا فرما تا تغییر دهم، آنچه را که میتوانم
و دانشی عطا فرما تا تفاوت این دو را بدانم
پروردگارا مرا فهم ده تا متوقع نباشم، دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتار کنند
آمین ؛)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۴۹
زهرا
چند روز نبودم
پس
سلام علیکم :)
میان ترم داشتم
هنوزم ادامه داره
پروژه داشتم
هنوزم ادامه داره
__________________________
نیمه شعبانه راستیییی
عیدتون مبارک ؛)
__________________________
الان کلاس دانش خانواده دارم ولی یه آقایی اومده داره درباره ی تیپ شخصیتی و این چیز میزا حرف میزنه
یه سری حرفاش عالیه یه سریش چرته@_@
بهترینش که من عاشقشم اینه که خیلی گوش بده خیلی دقت کن و با دقت ببین ولی کم حرف بزن
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۴۰
زهرا